قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید
دکتر محمدرضا رخشانفر – ونکوور
تشبیه – مثال: آن مرد مثلِ شیر مىدود. این یک تشبیه است. صنعت تشبیه از چهار رُکن تشکیل مىشود:
۱) مُشبَّه، یعنى موردى که شباهت داده میشود.
٢) ادات تشبیه، کلماتی از قبیل «مثلِ، مانند، چون، بسان، همچون و جز اینها… » که پیوند برقرار مىکنند.
٣) مُشبَّهٌ بِه، یعنى چیزى که به آن شباهت داده میشود.
۴) وجه شبه، دلیل شباهت، و این از بیان جمله فهمیده میشود. در مثال بالا، «آن مرد» مُشبَّه، «مثلِ» ادات تشبیه و «شیر» مُشبَّهٌ بِه است، و دلیل شباهت، قدرت، دلیرى، و نیرو است.
در این دو شعر چهار رکن تشبیه را تعیین کنید:
صحبت ابلهان چو دیگ تهىست / از درون خالى از برون سیهىست
ظاهرنمودنِ غم پنهانم آرزوست / پروانهوارسوختنِ جانم آرزوست
اضافهٔ تشبیهى – مىتوان مُشبَّهٌ بِه را به مُشبَّه اضافه کرد و در مثال بالا آرایهٔ زیبایى از آن ساخت، مثل شیرمرد. همینطور اگر بگویید، دفتر زمانه، این اضافه تشبیهى است، یعنى زمانه مانند دفتر است که وقایع روى آن ثبت مىشوند. و نیز مىتوان مُشبَّه را به مُشبَّهٌ بِه افزود: سروقامت، سنگدل، تیزبال… همچنین ممکن است اضافهٔ تشبیهى دوسویه بهکار برود. مثلاً: طلاپنجه یا پنجهطلا. لیکن گاه یکى از آن دو جاافتادهتر است. مثلاً کوردل بامعنىتر شنیده مىشود، مانند کاربرد آن در این شعر نظامى: واى بسا کوردل که از تعلیم / گشت قاضىالقضات هفت اقلیم. اضافهٔ تشبیهى در شعرهاى فارسى زیاد بهکار رفته است، چند مثال:
سیل اشک از چشمانش سرازیر شد.
زنجیر عشقت را چگونه از پا باز کنم؟
شکرخندهای زد.
او ماهرویى دیگر است.
شترِ مرگ بر در خانهٔ هر کس خواهد نشست.
دقت کنید اضافهٔ تشبیهى با اضافات دیگر اشتباه نشوند.
استعاره – اگر یکى از ارکان تشبیه را از جمله برداریم، استعاره ایجاد مىشود. درواقع بهکاربردن کلمهاى یا ترکیبى بهجاى کلمه یا ترکیب دیگر بهدلیل شباهتشان سبب استعاره مىشود، و این سخن مجاز است. اگر بگوییم دیو را در وجود خود بکُش، این استعاره است، زیرا دیو استعاره از نفس است. در حقیقت نفس مانند دیو در وجود تو بوده است. اصل این جمله چنین بوده: نفس وجودت مانند دیو است. مُشبَّهِ نفس حذف و مُشبَّهٌ بِه دیو بهجایش ذکر شده است. حال اگر بگوییم خورشید چه زود شکفت، یعنى خورشید مانند گل شکفت. در حقیقت مُشبَّهٌ بِهِ گل حذف شده، مُشبَّهِ خورشید جایش را گرفته و استعاره ایجاد نموده است. دو سه گونهٔ دیگر استعاره داریم:
۱) استعارهٔ نسبتدادن خصوصیت چیزى به چیز دیگر: مثلاً اگر بگویم مهتاب از لاى درختان میچکد، خصوصیت آب را به مهتاب نسبت دادهایم.
۲) استعارهٔ جانبخشى: و آن وقتى است که ویژگى انسان را به موجودی بیجان نسبت دهیم، مثال: غنچههاى نورَسته از میان شاخهها سربرمىآورند. یا شاخههاى بید در برابر نسیم صبحگاهى مىرقصیدند. سربرآوردن و رقصیدن از ویژگىهاى انسانىاند که به غیرانسان نسبت داده شدهاند.
مجاز – مجاز بهکارگرفتن واژهاى در معناى غیرحقیقى است. هرگاه کلمهای بهجاى کلمهٔ دیگرى بهکار رود و در مفهوم شباهت باشد، این از نوع استعاره است و اگر جز شباهت باشد، از نوع استعاره بهحساب نمىآید. مثالش این بیت است: سفید شد چو درخت شکوفهدار سرم / وز این درخت همین میوه غم است بَرم. یعنى سرم چون درخت شکوفهکردهاى سپید شده است، این را استعاره نمیگوییم، زیرا سر به جاى مو آمده است. ولى بههر حال، سخن مجاز است و مجاز گونهاى از معانى واژههاى کلام است. هر استعارهاى مجاز هم است، ولى هر مجازى استعاره نیست. بهکارگیرى تشبیه، استعاره و مجاز در سخن پارسى بهویژه در شعر بسامد بالایى دارد و این ویژگى بر زیباسازى زبان ما افزوده، به جهان موسیقى هم راه یافته است؛ بدانسان که گفتهاند هیچ زبانى مانند پارسى در ادبیات از این نظم زیبا برخوردار نیست. البته با جلوهکردن شعر نو وضع قدرى تغییر کرده است. حال، به چند نمونه از این آرایهها نگاه میکنیم: شبى بود مانند قطران سیاه / نه سیاره پیدا نه پروین نه ماه. قطران مادهٔ چسبندهاى مانند قیر است. یار چون در جام مىبیند رخ گلفام را – عکس رویش چشمه خورشید سازد جام را. یا بتى دارم که گِرد گل ز سنبل سایهبان دارد. در این مصراع، بُت، معشوق است، گل، چهره و سنبل، گیسوی اوست. اى پادشه خوبان داد از غم تنهایى… در این مصراع، خوبانِ همهٔ زیبارویان و پادشاه یعنى سرآمد همهٔ آنها که معشوق شاعر است. از پشت دیوار دلم یک صداى پا مىآید. که منظور نزدیکشدن معشوق است.
کنایه – کنایه سخنى است که دو مفهوم دور و نزدیک دارد و منظور گوینده مفهوم دور آن است. کنایه پوشیده و نامستقیم سخنگفتن دربارهٔ امرى است. ضربالمثلها را مىتوانیم کنایه بدانیم، اما هر کنایهاى ضربالمثل نیست. من از تو یک پیراهن بیشتر پاره کردهام. کنایه از تجربهٔ بیشتر داشتن است. اى یوسف به رهاشدن از چاه دل مبند. یعنی تو را میبرند که زندانى کنند. این کنایه از امیدواربودن و دلخوشکردن است. به او گفت، فعلاً همان رتبههاى بالا را بگیر، بقیه را کنار بگذار و بگذار سماق بمکند. سماقمکیدن کنایه از نادیدهگرفتن و انتظارکشیدن است. هنوز از دهنش بوى شیر مىآید. این کنایه از کودک و بىتجربهبودن است. او را باید به گارى ببندند. این کنایهٔ ناظریف «یابو» است.
ابهام و ایهام – هرگاه کلمهای یا عبارتی در جمله دو معنا یا بیشتر داشته باشد، میگوییم ابهام یا ایهام دارد. ابهام عمدى نیست، ولى ایهام از روى قصد صورت مىگیرد و جهت ایجاد وَهم و نیز براى خوشمزگى گفته میشود. البته جملهٔ داراى ابهام درون گفتار یا در نوشتارى بزرگ بهخاطر جملات پیرامونش از ابهام رها می شود. مثلاً زنى که در مکالمه تلفنى مىگوید، من خانم مالکى هستم، جملهاش داراى ابهام است: ١) خودش را معرفى مىکند. ٢) او همسر آقاى مالکى است. مثالى دیگر: تنبیه رضا بیمورد بود. ١) کسى رضا را تنبیه کرده است. ٢) رضا کسى را تنبیه کرده است. اما ایهام بیشتر در شعر بهگونهاى دوپهلو ابراز مىشود: دیشب صداى تیشه از بیستون نیامد / شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد. ١) خواب شیرین بهمعنى خواب خوش ٢) شیرین معشوقهٔ فرهاد. مثالى دیگر: نه در شیراز و نه در شهر گنجه / نظامى مىشوم در قصر شیرین. کلمهٔ نظامى دو پهلو است: ١) جنگاور، ٢) نظامى گنجوىِ شاعر.
مراعات نظیر – این آرایه تناسبى است که میان چند کلمه برقرار مىشود و باعث زیبایى سخن میشود؛ بیشتر آن را در دو مصراع یک بیت مىآورند. مثال: ز خورشید و از آب و از باد و خاک / نگردد تَبَه نام و گفتار پاک. در این شعر، آب و باد و خاک مرتب شدهاند. مثالى دیگر: از اسب پیاده شو، بر نَطعِ زمین رُخ نِه / زیرِ پیِ پیلش بین شه مات شده نُعمان. اسب، پیاده، نطع (صفحهٔ شطرنج) رخ، پیل، شه، مات، همه مراعات نظیرند. و از همه بهتر شعر حافظ است: مى دوساله و معشوق چاردهساله / همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر. مى دوساله صغیر، و معشوق چهاردهساله کبیر، صحبت در معنى قدیمش یعنى همدمى است.
جناس – بهرهگیرى از کلماتى است که دقیقاً یا تقریباً مثل هم نوشته یا تلفظ مىشوند. جناس دو گونه است: همسان یا تامّ و ناهمسان یا ناقص که خود چند نوع است. مثال: همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم / همه توحید تو گویم که به توحید سزایى. جویم، پویم و گویم هموزناند، اما حرف اولشان متفاوت است. جناس تام وقتى است که دو کلمه مثل هم نوشته و تلفظ شوند، لیکن معناى متفاوت داشته باشند: بهرام که گور مىگرفتى همه عمر / دیدى که چگونه گور بهرام گرفت. گور اول، گورخر و گور دوم قبر است. مثالى دیگر: خواجه در ابریشم و ما در گلیم / عاقبت اى دل همه یکسر گِلیم. گلیم اول فرش و گلیم دوم گِلایم است. این دو یکسان نوشته میشوند، اما تلفظشان تفاوت دارد؛ گلیم، بهمعنای فرش تکیهٔ صوتى بر هجاى دوم، ولى در گلیم (گِلایم) تکیه بر هجاى اول قرار مىگیرد، پس جناس تام نیست.
تضاد – آوردن دو کلمه یا بیشتر که در معنى متضاد باشند، تضاد نام دارد. بعضى تضادها مراعات نظیر هم ایجاد میکنند و گونهاى از صنایع ادبى بهشمار مىآیند. مثال: مجنون چو حدیث عشق بشنید / اول بگریست، پس بخندید. بگریست و بخندید، و نیز اول و پس در تضادند. اگر مستم اگر هشیار، اگر خوابم اگر بیدار / بهسوى تو بوَد روى سجودم میهن، اى میهن. مست و هشیار، و نیز خواب و بیدار در تضادند.
تناقض – تناقض یا بیان نقیضى در ظاهر کلام امکانپذیر نیست، لیکن میتواند آرایهاى در سخن شعر باشد. دو مثال: همچو نى زهرى و تریاقى که دید / همچو نى دمساز و مشتاقى که دید. زهر و تریاق (پادزهر) در تناقضاند. عاقبت از خامى خود سوخته / ره روى کبک نیاموخته. از خامى سوختن بهظاهر ناممکن است، زیرا از پختگى است که میسوزند، و این صنعت تناقض است.
اغراق – اغراق یا مبالغه در ادبیات شاعرانه، بزرگنمایى و زیادهگویى در تعریف است، و بیشتر در حماسه کاربرد دارد. مثال: اگر یک لحظه امشب دیر جنبد / سپیدهدم جهان در خون نشیند. با اغراق در شدت قتل و خرابى. چو آتش در سپاه دشمن افتاد / ز آتش هم کمى سوزندهتر شد. با اغراق در سوزندگى آتش. نُه کرسى فلک نهد اندیشه زیر پاى / تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند. با اغراق زیاد در شکوه، قدرت و عظمت قزل ارسلان.
این پایان بخش دو صنایع ادبى بود که در فارسى بسیارند، و ما معروفترینشان را گفتیم و از بقیه چشم پوشیدیم.
نکاتى چند جهت بهسازى پارسى: حرفنویسى لغات خارجى ما را آزار میدهد. ننویسیم، این سوژهٔ داغى براى رسانههاست، بنویسیم: این موضوع داغى براى… درست است که کلمهٔ موضوع هم از عربى گرفته شده و سوژه از فرانسه، لیکن لغات عربى در فارسى در طول قرنها براى ما خودى شدهاند. وانگهى ممکن است افراد بسیارى معنى آن را درک نکنند. نگوییم، …هنر فرشبافى در دورههاى مختلف، نمادها و سمبلهاى متفاوتى بهوجود آورده است. سمبل فرانسه و فارسى آن همان نماد است. ننویسیم، کودکى با اختلال اوتیسم… معادل اوتیسم (autism) درخودماندگى ساخته شده است. بهتر است بهجاى مسئولین، تازهواردین، مسافرین… ، جمع فارسى آنها بیاوریم: مسئولان، تازهواردان، مسافران… همچنین معادل اتوماتیک، خودکار است. نگوییم، آنجا شوهاى گوناگونى اجرا مىشود. لغت انگلیسى شو (show) بهمعنى برنامهٔ نمایشى است. بهجاى لاعلاج، بىدرمان، بهجاى لایتناهى، بىپایان، بهجاى لاابالى، بىبندوبار بهکار ببریم. در فارسى صفت نسبى واژههایى که خود به «اى، ى» ختم مىشوند، «آیى» میشود. مثل لیبى، لیبیایى، مومى، مومیایى، پهلوى، پهلویایى، سارى، ساریایى… اما اگر بگویید ساروى، از صفت نسبى عربى استفاده کردهاید. صفت نسبى واژهٔ موسیقى را موسیقایى گفتهاند، نه موسیقیایى؛ و این بهخاطر آسانتر شدن تلفظ بوده است. و این بحث ادامه دارد.
خوانندگان عزیز اگر نظر یا سؤالی دارند، لطفاً به آدرس m.rakhshanfar1@yahoo.com ایمیل بفرستند.
قسمت بعدی این مطلب را در اینجا بخوانید